انجمن دفاع از زندانیان سیاسی و حقوق بشر ایران                                                                                       بازگشت به صفحه اصلی

نامه کمونار حسینی به سازمانها ونهاد های مدافع حقوق کودکان و حقوق بشر

نامه کمونار حسینی به سازمانها ونهاد های مدافع حقوق کودکان و حقوق بشر
سلام :
من کمونار حسینی کلاس دوم دبستان فرزند محسن حسینی هستم مدت 4 ماه است که من پدرم را ندیده ام و دلم برایش یک ذره شده است ، آخرچرا باید اینطور بشود ؟ این برایم معما شده است اما فقط این را میدانم که یک روز که از مدرسه با مادرم برگشتم و بعد مامورهای زیادی آمدند وهمه خانه ما را به هم ریختند و بعدا به مادرم و مادربزرگم گفتند ما از طلاعات آمدیم و بچه هایتان باید با ما بیایند که بابایم محسن و عمو عزالدین ( آرش ) و عمو یاسین در آن موقع خانه نبودند ، من خیلی ترسیدم و همش داشتم گریه میکردم و مادرم هم من را بغل کرده بود و او هم هی گریه میکرد و میگفت چیزی نیست پسرم ، آخر نمی دانید من چه قدر بابا محسن و عمو یاسین و عمو عزالدین را دوست دارم .

من از درد و ناراحتی مادرم و مادربزرگم که همش گریه کنان میگویند روزگارمان را سیاه کرده اند با شما حرف نمی زنم بلکه زندگی کودکانه ام در زیر چتر خانواده و خوشی ها و کودکی ها و بزرگی هایش را از شما که نامه ام را می خوانید و همه آن انسانهائی که خودتان را مدافع بچه ها و کودکان و بزرگتر هایمان می خوانید میخواهم
این روزها من به جای نوازش واحساس گرمای بغل بابایم باید در گوشه ای از خانه در فکر برم گریه کنم اشک گم شدن هر باره و هرباری پدرم را بریزم که پدرم در پیش من و مادرم نیست آیا گناه من و پدرم چیست ؟ که من در تمام این مدت به جای بازی وشادیهای کودکانه به جای اینکه از دوران شیرن کودکیم مثل تمامی کودکان دور و برم لذت ببرم و به ذهن بسپارم باید تو فکر این باشم که چه طوری بابایم را پیدا کنم. آیا دوباره به زندان انداختن یا واقعا گم شده است یا هر چیز دیگری ، به جای اینکه مثل همه هم سن و سالهایم در دنیای شیرین کودکیم غرق بازیهای کودکانه و رویاهای شیرین بشوم باید تو این فکر باشم که فردا وپس فردا کی پول تو جیبی به من میدهد چه کسی خرج نان مارا میدهد ، پدرم چقدر دیگر پیدا میشود ، تو این فکرم مگر بابایم چه فرقی دارد با همه باباهای دیگر چرا وقتی از مدرسه بابام را بخواهند نباید باشد اخه میدانید چرا ؟ این را به این خاطر میگم همیشه بابایم من را با ماشینش به مدرسه میبرد هر وقت چیزی می خواستم هر چند وضع پولیمان خوب نبود اما برای من میخرید اما در تمام این مدت چهار ما ه به جای همه اینها فقط گریه و ترس و ناراحتی به من داده شده
من پدرم را از شما می خواهم من میخواهم پدرم به خانه برگردد و کسی اورا اذیت نکند و بیاید و من را بغل کند و ببوسد و با مادرم دوباره سه نفری سر سفره بنشینیم و غذا بخوریم و مثل هم کلاسیهای دیگرم پدرم قبل رفتن به سر کارش من را به مدرسه برساند و چشمهای مادرم که همیشه سرخ و اشک آلود است را می خواهم دوباره پر از محبت و شادی ببینم و من عموهایم را از شما میخواهم ، میخواهم که دوباره برگردند منزل و عمو یاسین با من بازی بکند و عمو عزالدین برایم اسباب بازیهای خوب خوب بیاورد و مادر بزرگم مثل آن وقت که همه جمع بودند من را صدا کند و خوراکی بهم بدهد و من قایمکی و دور از چشم بقیه بخورمش .
من از تمام سازمانها ونهادهای حقوق بشر و تمام کسانی دلشان به حال کودکان می سوزد و ما را دوست دارند می خواهم کمکم کنند که بتوام بابایم را پیدا کنم و پدرم و عموهایم برگردند و آنها را اذیت نکنند و ما بتوانیم مثل بقیه دوستان و هم کلاسیهایم که خانوادشان با آنها هستند زندگی کنم .
کمونار حسینی

(اینجانظر بدهید)